Miss love
بـزن بـﮧ سَـلآمتے ِ حَـرفـآے ِ دل ـت می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … ! درد یعنی هر شب بهت یاد آوری کنه که موندنی نیست و بینتون فقط یه دوستی ساده ست ، همین ! غمگینم همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده و به این فکر میکند که چگونه بمیرد ؟ در خواب هم راحتم نمی گذارے ، مــن دلـم نـگـرفــته از اينــكه رفــته اي دلگيرم از همه دوست داشتنهايي كه گفتي ، ولي نداشتي … !! روبه قبله ی"تـــــــــــو"
ڪــﮧ بـﮧ ڪسے نگُفتے...
بـزن بـﮧ سَلآمتے ِ اینڪـﮧ ڪوه ِ درد بودے
ولے دم نـزدے...
بـزن بـﮧ سَلآمتے ِ تَنـهایے هـآت
وَلے تَنـهآیے رو دوست نَـدآشتے...
بـزن بـﮧ سَلآمتے ِ آرزوهـآیے
ڪـﮧ نَتونستے لَمسشوטּ ڪـنے...
بـزن بـﮧ سَلآمتے ِ عشقے ڪـﮧ
طـآلعش بــﮧ اِسمت نَـبود
وَلے هَـنوزم دوسش دآرے
نه از چیزی خوشم می آید و نه بدم می آید.
من با مرگ آشنا و مانوس شده ام .
دیگر به مرده ها حسرت نمی ورزم .
منهم از از دنیای آنها بشمار می آیم منهم با آنها هستم .
دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد
که زُل بـزنـی بـهـم
و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “
فهمیدم
پای ” او ” در میان است
گرسنه و آزاد یا سیر و اسیر . . .
بی خبر می آیے ،
صدایم می کنے …
تا چشم باز میکنم ، باز نیستے !
بــی تــــو
در غریبترین شهر عالمـــم . . .
بــی مــن
تـــو در کجــای جهـانـــی
کــه نـیـسـتـی ؟ ! . . .
برسرسجاده نشسته ام
تسبیح می زنم محبتهای تــــــو را
دانه به دانه
تیک تیک
انگارصدای پای آمدن است
عطرخیالت می پیچد
اما...چه حاجت استخاره؟
که همه ی دانه ها"خوبند"
تیک تیک
عطرخیالت همچنان باقیست
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |